تو نبات منی و من این زندگی نباتی را دوست دارم
چند روزی ست که یک کلمه هم نخواندم
از آن سمت از بس درگیر این طرف و آن طرف رفتن هستم که کارهای شرکت هم تمام نشد
دیروز شش صبح رفتم سر کار اما تا یک سر به ثبت شرکتها بزنم و یک سر به وزارت کشور و دوباره برگردم شرکت، نزدیک ساعت ۱۴:۰۰ شده بود.
اما امروز!
به امید خدا جبران میکنم!
تا شهرکتاب ۵۱ دقیقه راه است و در نتیجه اگر همسر هم بیدار شود فعلا باید خانه بمانیم، برای همین پشت میز ناهار خوری شروع میکنم.
هدف وکالت در حوزه تجارت بین الملل است!
در نتیجه اصلا قبولی در ازمون وکالت یک پیش نیازه نه هدف
تازه بعد قبولی باید بشینم انگلیسی و فرانسه م رو تکمیل کنم
امروز باید مستشار محترم شعبه اول را ببینم و بعدش میخواهم بروم مرکز تبادل کتاب چون به مناسبت سالگرد ده سالگی شون تخفیف گذاشتند
بعدش کارهای شرکت س. و خانم خ.
بعدش نوشتن لیست کارهای جاری و اولویت بندی
و بعدش اقدام
به وبلاگ کلنل سر زدم و خبری از پست جدید نبود!
کلنل ما منتظریم!
ضمناً دوباره از امروز شروع میکنم برای مطالعه
باید روتین روزی ۴ ساعت را شروع کنم و ادامه دهم وگرنه هیچی به هیچی!
امور شغلی ام پیچیده شده است
چند تا هندوانه را با یک دست برداشته ام اما به لطف خدا هیچ وقت زمین نیفتاده است اما گاهی نگرانم که تاخیر در کارها حق الناس بشود
به هر جهت ماموریت فردا که غیر ضروری بود را کنسل کردم تا بتوانم به کارهای جدی تر بپردازم در نتیجه باید به موقع برسم شرکت تا بتوانم هم کارهای روز را انجام دهم و هم سری به اداره کار و اداره ورشکستگی بزنم.
کارشناس یکی از پرونده ها هم از ما مدرک میخواست و این هفته باید برایش انجام دهم.
اوه اوه! هزار تا کار باقیمانده است!
پنج شنبه که با عیال برای دیدن نمایش مزخرف شاه لیر از الیکا عبدالرزاقی رفته بودیم، در سالن انتظار تئاتر شهر یک موضوعی به ذهنم رسید که با اینکه قبلاً هم دیده بودم ولی بهش فکر نکرده بودم.
یک چیزی که الان جدیداً مد شده است این است که یک عده می آیند روی یک تصویر و ویدئو توضیحات میدهند. یعنی قبلاً ارتباط در فضای مجازی همین وبلاگ نویسی بود. بعد تبدیل شد به متن در فیسبوک بعد متن در توییتر و بعد تصویر در اینستاگرام. الان وضعیت طوری شده که طرف همان تصویر را هم نگاه نمی کند تا بفهمد بلکه یک نفر می آید مثلاً یک فیلم خنده دار پخش می کند و رویش حرف می زند و همان چیزی که مخاطب می بیند را برایش توضیح میدهد.
خیلی برایم جالب است تا ببینم که مرحله بعدی این وضعیت دیگری چه خواهد بود؟
خیلی فیلم قشنگیه
یه جاش میگه کارهایی که «میتوانستم» انجام دهم را ضروری فرض کرده بودم.
امروز در شهر کتاب پیشرفت خوبی داشتم
اساتید دوره ضربتی می گویند که به ما اعتماد کنید ولی نگرانم!